اسماعیلی
جمعه 90/10/2
جمعه ها با ساعتم بیگانه ام با غریبی شما همخانه ام
جمعه ها ثانیه ها دق می کنند شکوه ها از صبح صادق می کنند
با زبان حال خود شکوه کنند بر غریبی شما گریه کنند
باز گویم من زبان حالشان شکوه و هم گریه بسیارشان
باز هم آدینه آمد بی امام باز هم این قصه مانده نا تمام
لحظه ها در جمعه ها غرق غمند با دقایق همنشین ماتمند
شرمشان آید ز هر چرخیدنی منزجر از زنگ و هر پیمودنی
عمر هر ساعت به روز جمعه ای شد برابر با دو صد آدینه ای
ثانیه دور از شما آه و تب است صبح جمعه بی شما شام شب است